اصالت وجود و اعتباریت ماهیت
نمی دانم بحث عمیق و سنگین اصالت وجود و اعتباریت ماهیت را به درستی و آن طور که هست، دریافت نموده ام یا نه! ولی احساس می کنم تا اندازه ای نسبت به مسئله تصوری دارم.
می خواهم در چند سطر آنچه را ادراک نموده ام، تقریر کنم، باشد که حقیقت آن طور که هست بر خامه ی اندک مایه ام، جاری گردد.
تبیین مسأله ی اصالت وجود و اعتباریت ماهیت بر اثبات مبادی و مقدماتی نیازمند است که آنها را مسلم و مفروض و مفروغ عنه گرفته و فی الجمله به انها اشاره می کنیم:
1) واقعیت در جهان هست و هستی پوچ در پوچ و خیال اندر خیال نیست.
2) هنگامی که ه واقعیات و اشیاء پیرامون خود می نگریم و آنها مورد تحلیل و بررسی عقلی قرار می دهیم، دو مفهوم از انها انتزاع می کنیم:
الف- چیستی هر کدام از اشیاء که در هر شیئی مختص به آن بوده و عامل امتیاز آن شیئ از اشیاء دیگر است که از آن بع "ماهیت" تعبیر می کنیم.
ب- هستی و وجود داشتن اشیاء که به معنای واحد و یکسان بر اشیاء و ماهیات حمل می شود( اشتراک معنوی مفوم وجود).
پس از اشیاء پیرامون خود، دو حیثیت هستی و چیستی انتزاع می شود.
3)با تأمّل در این دو مفهوم انتزاع شده (هستی و چیستی)، می یابیم که این دو با یکدیگر مباین و مغایر هستند؛ چه اینکه مختص (ماهیت)غیر از مشترک (وجود) است.
از این تغایر و تباین ماهیت و وجود به "زیادة الوجود علی الماهیة و عروض الماهیة للوجود" تعبیر می کنند که البته این زیادت و عروض در مقام تحلیل عقلی است و در مقام مصداق و خارج، ماهیت و وجود یکی هستند و اتحاد وجودی دارند و از همدیگر قابل انفکاک نیستند.
4) واقعیت و عینیت و تحقّقی که بی شک هست و ادراک و دریافتش بدیهی بلکه اول الاوائل است، در قبال یکی از این دو مفهوم انتزاع شدهف می باشد؛ چرا که اگر در قبال هر دو باشد و هر دو واقعیت و تحقق بالذات داشته باشند، لازم می آید که هر شیئ، دو شیئ باشد و دو واقعیت داشته باشد در حالی که این خلاف وجدان و ضرورت می باشد.
اکنون، با توجه به مقدمات یاد شده و با تامل و امعان نظر در مفهوم وجود و ماهیت می یابیم که ماهیت در مقام ذاتش و فی حدّ نفسه و به خودیِ خود، بهره ای از واقعیت و عینیت و تحقق ندارد و به تعبیر فلسفی:
" الماهیة من حیث هی لیست الّا هی لا موجودة و لا معدومة". در ذات ماهیت نه قید وجود و نه قید عدم و نیستی اخذ شده است و نسبت به طرفین حالت تساوی دارد. ماهیت خودش هست و خودش و هیچ واقعیت بالذات و تحقق بلا واسطه ندارد؛ ولی وجود، همان واقعیت و تحقق و عینیت است نه اینکه واقعیت و عینیت و اصالت چیز جدایی باشند و وجود هستی در ازاء آن قرار بگیرد و مندرج تحت واقعیت باشد بلکه وجود همان واقعیت و تحقق است و وجود غیر از واقعیت چیز دیگری نیست.
وجود یعنی واقعیت و واقعیت یعنی وجود و لا غیر.
وجود و هستی بالذات واقعیت دارد و واقعیت و تحقق و موجودیت بدون واسطه در عروض بر وجود حمل می شود و گفته می شود: " الوجود موجود" ای بالذات و بلا واسطة فی العروض؛ بلکه باید گفت حملی در کار نیست و وجود عین موجودیت است و تعبیر به "الوجود موجود" از ضیق عبارت و نایابی لفظ است که بیانگر این حقیقت حقّه باشد.
این وجود و هستی است که واقعیت دارد و ماهیات حدود و انحاء وجود هستند و ماهیت بدون وجود بهره ای از واقعیت ندارد و وجود بر ماهیت با واسطه در عروض نسبت داده می شود یعنی وقتی می گوییم: " ماهیة الانسان موجودة" در واقع به این قضیه بر می گردد که "وجود ماهیة الانسان موجودة" یعنی وجود و هستی در قالب وجود واهوی انسانی خود را نشان می دهد و ماهیت انسان در برِ وجود و در ضمن وجود خود نمایی می کند وبدون وجودف هیچ و پوچ و بطلان محض است.
ماهیت به طوری مقهور وجود است که هنگام تصور هم به طفیل وجود تصور می شود چرا که تصور ماهیت همان وجود ذهنی است و وجود ذهنی هم نوعی از وجود مطلق است و ماهیت در قاهریت وجود ذهنی به تصور می آید.
ماهیت وقتی واقعیت دارد و منشأ آثار می گردد که متصف به وصف وجود گردد و لباس هستی به تن کند و بدون این اتصاف، هیچ آثاری بر ماهیّت مترتّب نمی شود.
پس وجود بالذات اصیل است و عین واقعیت و تحقق و منشأ آثار است و ماهیت به تبع هستی و به عرض وجود، واقعیت دار می شود و اصالت پیدا می کند.
در جمله ی کوتاه این دفتر را پایان می دهم:
اصالت وجود دارایی است ولی اصالت ماهیت دادنی و اکتسابی است.
ماهیت ظِلّ است و وجود ذی ظلّ.
هذا ما ادرکته ممّا أعطته ایادی الحکمة و الفلسفة تحت عنوان اصالة الوجود و اعتباریة الماهیّة.
اللهم ارنی الاشیاء کما هی.
پی نوشت:
کتبته فی الیوم الرابع من جمادی الاولی سنة ۱۴۳۴من الهجرة النبویة علی هاجرها آلاف التحیة و الثناء.
منم آن تشنه دانش که گر دانش شود آتش